تمام ثانیه ها را پیاده آمدم با تو
وتو نگاه نکردی
چه قدر دلم هوای لحظه ی طوفانی نگاهت را داشت
تو از کدام دقیقه ی حرفم دلت گرفته بود؟
نگاه نکردی
دوباره یاد روزهای قدیم افتادم
چه قدر سرم برای دردسر آن روزها درد می کرد
بدون چتر آمده بودم
شبی که آسمان بی درنگ می بارید
بدون عینک دودی در آن دقیقه ی روشن
کنار دلشوره ی آفتاب راه می رفتم
و آن حرارت نایاب عاشقانه گونه های مرا می سوزاند
چه ساده بودم و کوچک
چرا نمی دانستم
نمی شود هوای چشمهای تورا
پیش بینی کرد ؟!
لطفا نظر بدهید. ممنون
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3