مادر عروسک پارچه ای ام را می خواهم
همان عروسکی را که در آغوش خواهرم مرد
قطارم را می خواهم
همان قطاری را که وقتی
شبی پدر خسته ام به خانه آورد
تا یک ماه وقت شام
سیر بود و میلی به غذا نداشت !
مادر من به روی گسل سردم هست ...
ژاکتم را می خواهم
ژاکت خاکی ام را از زیر آوار برایم بیاور
مادر بیا ....
بیا تا به روی شانه هایت
برای آذربایجان
عروسکم ... قطارم ... و ژاکتم گریه کنم !
( نسرین بهجتی )