با هم استـرس را نـاك اوت كنيـم
بخونيم و حتما عمل کنیم تا به همین سادگی تغییری بزرگ رو تجربه کنیم و در اوقات زندگیمون جایی برای رشد استرس نداشته باشیم.
اول > از استرسهایتان حرف بزنید :
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید.
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند. علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، او هم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید و این یعنی آرامش ...
دوم > فقط به زمان حال فکر کنید :
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید. اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید، نشوید.
همه همینطور بودهاند و انگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد. آینده را هم که رسما باید به هیچ کجایتان حساب نیاورید. ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است , فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است …
سوم > به خودتان استراحت بدهید :
حالا میگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی؛ وسط همه گرفتاریها و استرسها و بدبختیهاتون...!!!
آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد. کمی تنهایی، کمی بچگی کردن یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید… که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد. مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند …
چهارم > تنتان را بجنبانید چون ورزش قاتل استرس است :
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید.
همچین که یک جفتک چارکش منظم و خفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است… از من به شما نصیحت.
پنجم > واقعبین باشید :
ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم.
داستان، مثل آمپول زدن میماند! وقتی اصغر آمپولزن، قرار است ماتحت مریض را نوازش کند، حتما این کار را میکند و حالا اگر عضله آنجایت را بخواهی سفت کنی، هیچ خاصیتی ندارد الا اینکه درد آمپول بیشتر میشود. گاهی مواقع باید واقعبین بود و عضلهها را شل کرد که دردش کمتر شود …
ششم > زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست :
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابتپیشگی"، استرسزا است.
اینکه جاسم فوقلیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده و به هیچ کجا هم نرسیده.
زندگی مسخرهتر از چیزی است که شما فکرش را میکنید … هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند بلکه خودتان باشید …
هفتم > از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید :
مثال ساده آن، دندانپزشک است… وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، با درد آن بسازید و همه لقمههایتان را با یکطرف دهانتان بجوید …
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است… ترس، استرس می زاید.
هشتم > خوب بخورید و بخوابید و شعارتان "گور بابای دنیا" باشد :
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند. مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…! بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند…
نهم > بخندید :
همه مشکل دارند … من دارم، شما هم دارید … همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست. یاد بگیرید بطور معمول بخندید. به ریش دنیا و مشکلات بخندید … به بدبختیها بخندید … به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید … و اگر هم فرصت کردید به خودتان بخندید …
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست … درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند.
لطفا نظر بدهید. ممنون
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3