آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت.
همیشه میگفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شدهاش, خودش را گم کرد!
برایاینکه پرنده خیالش به پرواز در نیاید، بالهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آنقدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.
ازبس که به همه چپ چپ نگاه کرد, چشمانش چپ شد.
آن قدر خسیس بود که حتی وقتی مرد عمرش را به شما نداد.
از بس که روشن فکر بود از خاموشی برق هراسی نداشت.
وقتی اشکم میخواهد به گردش برود سوار نگاهم میشود
وقتی واژهای خارجی بیان میکنم, تمام واژهها دور آن جمع میشوند.
امید و آرزو تنها دوستان واقعیمان هستند که تا آخرین لحظات زندهگی, ما را ترک نمیکنند.
همیشه میگفت: آدم عاشق باید حرف دل را گوش کند, نه عقل را ولی حرف ازدواج که پیش آمد گفت: همیشه از روی عقل کار کن, نه دل.
متهم شدم به اینکه, همه چیز را سیاه و سفید میبینم؛ از عینک رنگی استفاده کردم و حالا همه را ملون میبینم!
بخاطر افکار فسیلواری که داشت, جشنواره فسیلی راه انداخت.
بخاطر افکار عتیقهای که داشت, مغزش را به موزه سپرد.
آنقدر فکرش دست نخورده ماند, که کارتونک بست.
مغز کوچکش در فضای جمجمهاش, لق میزند.
براي اينكه صداي شكستن دلش شنيده نشود با صداي بلند ميخندد.
آنقدر تنهايي را دوست داشت كه از سايه خودش هم بيزار بود.
براي اينكه عشقش را از قلبش پاك كند، قلبش را فرمت كرد.
خورشيد عشق هم نتوانست قلب يخي او را گرم كند.
كارتونك, از خانهتكاني بيزار است.
ماهي خجالتي در موقع تحويل سال, قرمز شد!
درختان با شاخههاي پر شكوفه به استقبال بهار رفتند.
بخاطر ماهي قرمز حوض, هفتسين را كنار حوض چيد.
چشمان سبزش, كمبود سين در سفره هفتسين را جبران كرد.
باغبان كاملترين هفتسين را دارد, سوسن و سنبل و سرو و سيب و سنجد و سير!
میگفت چشمهايت با من حرف میزند، برایهمين موقع خداحافظی فقط نگاهش کردم!
هروقت از خودش خجالت میکشيد با چشم بسته به آيينه نگاه می کرد.
وقتی دريای چشمهايش طوفانی ميشد، موج اشک بيرون میريخت.
چشمهايش به دليل بیمصرف بودن ، بينايی اش را از دست داد.
ماهی خوشبخت است، چون هيچکس اشکش را نمی بيند.
بخاطر چشمهای عسليش، شيرينترين اشکها را داشت.
هميشه میگفت تو در قلب من جا داری، وقتی او را با ديگری ديدم فهميدم در کنارش بودن بهتر از در قلبش بودن است!
عشق و آفتاب مانند هم هستند هر دو غروب میکنند، ولی غروب آفتاب زيبا و غروب عشق غمانگيز است.
عشقهای امروزی مثل چراغهای نئون میمانند، رنگارنگ و زيبا ولی کم نور!
باغبان برای اينکه بهار را در گلخانه حس کند گل هميشهبهار در آنجا کاشت.
برایاينکه دروغش از نگاهش خوانده نشود با نگاه به زير حرف میزد!
ابر غمگين باران و ابر خشمگين تگرگ فرو میريزد!
تلخی حرفش را با لبخندی شيرين جبران می کرد.
هروقت تنها میشد به مهمانی خيالش میرفت .
در قلب انسان سنگدل بايد عشق را حک کرد!
با گرمی نگاهش يخ لبخندم را ذوب کرد.
گلهای باغ با آواز باد بهاری میرقصند.
هروقت پرنده خيالش را به پرواز در میآورد صدای سگهای شکاری بلند میشد.
برایاينکه قلبش يخ نزند با گرمای عشق گرم نگه میدارد .
زمستان را دوست دارم چون با او به انتظار بهار مینشينم .
در زمستان بعضیها به جای برف پول پارو میکنند.
آنقدر غم روی دلش ستگينی کرد که دلش شکست .
فرسوده شدن بهتر از زنگ زدن است .
با گل يخ به استقبال زمستان رفت .
وقتی آسمان دلم ابری ميشود , باران اشک از ديدگانم فرو ميريزد.
برای اينکه خودش را بهتر بشناسد با عينک در آينه نگاه میکند.
وقتی تاريخ مصرف عشق تمام شود زندگی خراب ميشود.
آنقدر زندگيش شيرين شده بود که دلش را زد.
گلهای قالی با لگد شدن شادابتر میشوند.
زنبور عسل شيرهکشترين موجود است!
مرگ "The End " فيلم زندگی است .
شب روسياه بدیهای روز است.
برایاينکه غبار غم بر روی قلبش ننشيند, هر روز با خنده قلبش را غبار روبی میکرد.
عشق مانند سيگار است وقتی خاموش شد میتوان روشنش کرد ولی طعم اولش را ندارد.
بهخاطر چشمهای عسليش , نگاهش هميشه شيرين بود.
آنقدر دست و دلباز بود که زندگی اش را به عزراييل بخشيد.
آنقدر خجالت کشيد که معتاد شد!
ماه خجالتی پشت ابر پنهان شد.
آدم حسود به سايه خودش هم حسادت مي كند .
آنقدر نگاهش تيز بود ‚ از آن به جاي چاقو استفاده ميكرد.
آنقدر خسيس بود كه لبخندش را هم از ديگران دريغ مي كرد .
ابر براي صرفهجويي در مصرف آب باران را نمنم ميفرستد.
آنچه كه آفتاب زندهگيمان را ابري ميكند‚ روزمرهگي است .
هيچراهي مطمئنتر از لبخند براي نزديكي آدمها بهيكديگر وجود ندارد .
در عصر کامپيوتر به جاي " قسم به قلم و ..." بايد گفت " قسم به کيبورد و مطالبي که در مونيتور نوشته مي شود .
وقتي ساية گربه توي حوض روي ماهي کوچولو ميافتد به ماهي احساس گربهماهي بودن دست ميدهد.
زندگي قطاري را ميماند که گاه از کوير ميگذرد وگاهي از ساحل دريا و مناطق زيبا.
هر گاه احساس خود بزرگبيني ميکرد با ذره بين به آينه نگاه ميکرد.
گاهي يک لبخند ساده آسانتر از مواد منفجره قلبي را ويران ميکند.
براياينکه خودش را گم نکند هميشه کارت شناسايي همراه دارد.
شب در عزاي غروب خورشيد سياه پوش است .
بهخاطر پوست شيری رنگ و چشمهای عسليش و لبخند شيرينش , صورنش را با ميز صبحانه عوضی میگرفتند .
برایاينکه در دريای چشمهايش غرق نشوم هميشه عينک دودی میزد !
برایاينکه کاه را يونجه ببيند هميشه عينک سبز میزند !
عشقهای امروزی به ماهی کوچکی میماند که بايد مواظب بود ازدست ليز نخورد .
از ابر سياه و آدم تند نترسيد بلکه از ابر سفيد و آدم کند وحشت داشته باشيد.
خطرناکترين آبها , آب راکد است که هياهو ندارد .
شعار من در زندگي ايناست : نه عشق و نه آفتاب چون هر دو غروب ميكنند .
دريا براي صرفهجويي در مصرف آب موج كمتري ميفرستد .
آنقدر نازك نارجي بود كه با گاز فندك خودكشي كرد.
لطفا نظر بدهید. ممنون
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5